آمار بازدید

» تعداد افراد آنلاین: 25
» بازديد امروز: 148
» بازديد ديروز:
» بازديد کل: 148

مثل خون در رگ های من

تولیدکننده:
ناشر چشمه
قطع کتاب وزیری
نویسنده احمد شاملو
نوع جلد گالینگور
تعداد صفحات 172
موجودی در انبار 15
کیفیت کتاب کتاب نو میباشد

قیمت: ۲۸۰,۰۰۰ تومان

 
 
اضافه به سبد خرید

معرفی کتاب مثل خون در رگ‌های من

کتاب مثل خون در رگ‌های من به قلم احمد شاملو، شامل نامه‌های احمد شاملو به همسرش آیدا سرکیسیان و پاسخ‌های آیدا به او است که در سال‌های 40 و 50 به رشته تحریر درآمده است.

باید زمان زیادی می‌گذشت تا آیدا سرکیسیان، راضی به انتشار نامه‌هایی که احمد شاملو برایش می‌نوشت، می‌شد و آن‌ها را در اختیار علاقه‌مندان احمد شاملو قرار می‌داد و زمان آن 15 سال پس از درگذشت احمد شاملو فرا رسید.

رابطه‌ عاشقانه‌ شاملو با همسرش از جمله مهم‌ترین وجوهِ زندگی او محسوب می‌شود که تحولی بزرگ در زندگی این شاعر ایجاد کرد. به گونه‌ای که رد پای حضور آیدا به وضوح در اغلب اشعار شاملو به چشم می‌خورد.

این نامه‌ها احساسات شخصی احمد شاملو را بازگو می‌کنند و گاه مسائل ادبی و سیاسی روزگار نیز در آن‌ها دیده می‌شود اما آنچنان پر رنگ نبوده و موضوع اصلی همان بیان احساسات شاعر است. در انتهای کتاب نیز تصویر هفده‌ نامه با دست‌خط خود شاملو آورده شده است.

در بخشی از کتاب مثل خون در رگ‌های من می‌خوانیم:

نمی‌دانم. نمی‌دانم این «بدترین شب‌ها» را شروع کرده‌ام یا دارم شروع می‌کنم. اما، به هر تقدیر، این ساعات تاریک و بی‌امید، این روزهایی که دست کم، اگر هیچ موفقیت دیگری درش نبود، اینش بود که به امید دیدار تو شروع می‌شد و حتی اگر هم در آخرین ساعات شب با نومیدی کامل، مثل دفتری بر هم نهاده می‌شد، باز این امید که فردا بتوانم ببینمت زنده نگهم می‌داشت، می‌دانی؟ از فردا صبح، دیگر این امید را هم از دست خواهم داد.

امید بزرگی بود که اقلاً روزی یک بار تو را ببینم. اقلاً این امید به من نیروی آن را می‌داد که صورتم را بتراشم و از قبر خودم خارج بشوم برای آن که آفتاب وجود تو به جسم رطوبت کشیده‌ی من بتابد. می‌دانستم که آیدای من امید و حرارت و آفتاب زندگی من با لبخندش در انتظار من است.

می‌دانستم که آیدای من با چشم‌هایی که پر محبت‌ترین نگاهش را به من بخشیده نگاهم خواهد کرد. می‌دانستم که آیدای من از من شکایت خواهد کرد که چرا ریشم را نتراشیده‌ام، و این، نیرویی بود برای آن که ریشم را بتراشم. می‌دانستم که آیدای مهربان من از من گله می‌کند که چرا با وجود آن که در کنارش هستم افسرده و کسلم، چرا با او حرف نمی‌زنم و چرا او را نمی‌خندانم؛ و این، انگیزه‌یی بود که شاد و سرمست باشم، همه‌ی غم‌ها و ناراحتی‌هایم را فراموش کنم و دمی را که در کنار او هستم شاد و خندان باشم.

اما از فردا این امید را ندارم. این امید را از خودم قیچی کرده‌ام و به دنبال آنچه کلید زندگی فردای ما باشد این شهر را ترک می‌کنم. آخرین باری که دیدمت، سه‌شنبه‌ی هفته‌ی پیش بود. چند دقیقه‌یی با تو بودم و بعد ترکت کردم که خودم را به دکتربرسانم. بدبختانه آن شب دکتر نیامد. تا نزدیکی‌های نیمه‌شب، تنها و بدبخت، در کوچه‌ها و پس‌کوچه‌ها پرسه زدم.

ارسال نظر:
اگر تصویر خوانا نیست اینجا کلیک کنید
همزمان با تأیید انتشار نظر من، به من اطلاع داده شود.
* نظر هایی كه حاوی توهین است، منتشر نمی شود.
* لطفا از نوشتن نظر های خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.