آمار بازدید

» تعداد افراد آنلاین: 63
» بازديد امروز: 205
» بازديد ديروز:
» بازديد کل: 205

کتاب ناطور دشت

تولیدکننده:
نویسنده جی دی سلینجر
مترجم احمد کریمی
سال چاپ 1389
تعداد صفحات 326
وضعیت کتاب دست دوم
وضعیت فیزیکی کتاب بسیار تمیز
نوع جلد شومیز
انتشارات ققنوس
قطع رقعی
توضیحات کتاب ناطور دشت اثر جی. دی. سلینجر است به ترجمه رضا ستوده و چاپ انتشارات نگاه. هولدن کالفلید، شخصیت جذاب و سرکش کتاب پیش رو است که در بحرانی ترین دوره ی زندگی یعنی دوران بلوغ به سر می برد. او به خاطر اقتضای سنش پرخاشگر، افسرده و کمی اندوهگین است؛ هولدن در برابر مناسبات زندگی اجتماعی و محدودیت ها و هنجارهای تعریف شده انعطاف پذیر نیست و هرطور که شده مخالفت و اعتراض خود را با آن اعلام می کند. پسر با بچه ها و به ویژه خواهر کوچکترش فیبی ارتباط خوبی دارد و شاید این تنها دستاویزی باشد که بتواند او را از سرنوشتی سیاه نجات بدهد. هولدن در آستانه اتفاقی مهم از زندگی اش است. او قدم در راه سفری سه روزه می گذارد، سفری دور از خانه و در دل جامعه ای که همزمان خود را متعلق به آن می داند و نمی داند. فضایی سرد، ناآشنا و تاریک او را دربرگرفته است و انتهای این پرسه زنی جایی است که پسر را از نوجوانی جدا می کند و به دل جوانی می برد.
 

گزیده ای از کتاب

همین موقع بود که یه مشت زد به دلم. من حتی سعی نکردم که کنار بکشم یا جاخالی بدم. تنها چیزی که حس کردم دردی بود که تو شکمم احساس می کردم. یادمه که هنوز به هوش بودم، چون یادمه از کف اتاق دیدم که دوتایی شون از اتاق رفتند بیرون و در رو بستند. بعد یادمه همون جور کف اتاق واسه یه مدت طولانی باقی موندم؛ همون کاری که در مورد استردلیتر کرده بودم. فقط این دفعه فکر می کردم که دارم می میرم. جدی می گم. فکر می کردم که دارم غرق می شم یا یه همچین چیزی. مشکل اینجا بود که به زحمت می تونستم نفس بکشم. بعد از اینکه بالاخره بلند شدم، مجبور بودم در حالی که دولا شده بودم و شکمم رو گرفته بودم برم دستشویی.

ولی من پاتاخلم. قسم می خورم که پاتاخلم. وسط راه دستشویی وانمود می کردم که به شکمم تیر خورده. موریس بهم تیر زده بود. حالا سر راه دستشویی دنبال جایی بودم که یه شات حسابی بوربُن یا همچین چیزی بخورم و اعصابم که سر جاش اومد برگردم و انتقام بگیرم. من خودم رو می دیدم که تروتمیز از دستشویی بیرون اومده بودم و در حالی که تو جیبم اسلحه بود کمی هم تلوتلو می خوردم. بعد به جای آسانسور از پله ها پایین می رفتم. دستم رو به نرده ها گرفته بودم که زمین نخورم در حالی که از گوشه دهنم هرچند وقت یه بار خون بیرون می ریخت. چند طبقه رو از پله ها می رفتم پایین- در حالی که شکمم رو گرفته بودم و همه جا رو خون پر کرده بود- و بعد دکمه آسانسور رو می زدم. به محض اینکه موریس در آسانسور رو باز می کرد و من رو با اسلحه رو به روی خودش می دید، از ته دل فریاد می کشید و به من التماس می کرد که نکشمش. ولی در هرحال من می کشتمش. شیش تا گلوله درست وسط اون شکم گنده ش. بعد اسلحه رو می نداختم تو آسانسور- البته بعد از اینکه اثر انگشت و این چیزها رو پاک می کردم. بعد زنگ می زدم به جین که بیاد و جای زخمم رو پانسمان کنه.

می تونستم جین رو تصور کنم در حالی که من خون ریزی داشتم سیگاری رو که می کشیدم برام نگه داشته.

این فیلم های لعنتی. می تونند نابودت کنند. جدی می گم.

ارسال نظر:
اگر تصویر خوانا نیست اینجا کلیک کنید
همزمان با تأیید انتشار نظر من، به من اطلاع داده شود.
* نظر هایی كه حاوی توهین است، منتشر نمی شود.
* لطفا از نوشتن نظر های خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.