هرگز نگویید دیگر چیزی نمی فهمم و امیدی ندارم که جلوتر از این بروم و در این دنیا دیگر چیزی بافی نمانده که نشنیده ام. تمام چیزهایی که تا امروز به دست نیامده در اصل وجود خارجی ندارند اما ما می توانیم آن را به وجود بیاوریم ما چیزی نمی دانیم. این مطلب مورد قبول ماس است اما امیدواریم در آینده آنچه را که تا کنون نشناخته ایم بدست بیاوریم و یا لااقل خواهیم دانست به چه علت نباید بیشتر از این بدانیم …

...ببینید پیروان مذهب مسیح چه خدایی را برای ما ساخته اند ؟ ... آنها از خدای خود اطمینان دارند و مثل این است که میدانند به کجا میروند و در دنیای دیگر چه کسی را ملاقات میکنند و همه چیز در نظرشان روشن است .خدای پدران آنها یک خدای حسابگر و معامله گری است که آنرا در تصور خود گنجانده اند و او را خدای رباخوار میدانند به او پول قرض میدهند و به طور خلاصه تمام صفاتی را که در خود دیده اند از محبت و مهربانی یا سودجویی و نزول خوری در او مجسم میبیند اگر مغز جاهلین را بشکافید غیر ازین تصورات در آن چیزی نمی یابید...

مترلینک در سال ۱۸۶۲ در شهر گنت در قسمت فلاندر کشور بلژیک متولد شد. زبان آلمانی و فرانسه را در خانواده فراگرفت و در مدرسه زبان لاتین آموخت.وی تحصیلات مقدماتی را در مدرسه سن بارب به پایان بردوجهت فراگیری رشته حقوق، فلسفه و حشره شناسی وارد دانشگاه گردید و مدارج آنرا با موفقیت پشت سر نهاد و پس از فارغ التحصیلی به سال۱۸۸۴به عضویت کانون وکلای دادگستری شهر کان درآمد وبعد به ریاست این کانون رسید.

امامحیط آنجانتوانست روح کاوشگر او را آرام سازد، لذا به سال ۱۸۸۷به فرانسه رفت ولی چندماه پس از ورودش به فرانسه به علت مرگ پدر مجبور به ترک آنجا شدودوباره به شهر کان مراجعت نمود.مرگ پدراثر عجیبی دروی می‌گذارد وعاملی گشت که غور او را در فلسفه هستی و حیات زیاد نماید و از آن پس شروع به نوشتن نمایشنامه کرد که اولین اثرش با موفقیت همراه نبود.

وی مجددا به سال ۱۸۹۶ به پاریس رفت و در آنجا تحت تاثیر آثار بزرگان مکتب سمبولیسم قرار گرفت. وی به سال ۱۹۰۰ با زنی به نام ژرژت لبلان آشناشد که حکایت مادی ومعنوی این زن دروی اثر فراوان داشت.اودوبارجایزه ادبیان نمایشی فرهنگستان زبان و ادبیات فرانسه رابه خود اختصاص داد و به سال ۱۹۱۱ جایزه ادبی نوبل را دریافت نمود.

اما به خاطر دلبستگی ملی، عضویت در فرهنگستان فرانسه را که به وی پیشنهاد شده بود نپذیرفت. مترلینگ دراوج محبوبیت و شهرت به سال۱۹۲۰به آمریکا رفت وتا پایان جنگ جهانی دوم و اشغال بلژیک توسط هیتلر به سال ۱۹۴۰ در آمریکا ماند.وی شاهکار نمایشنامه نویسی خود را به سال ۱۹۰۷ به نام ((پرنده آبی)) به قلم کشید که در کمترین مدت به چندین زبان ترجمه گشت. حال دیگر او در اوج شهرت بود و پادشاه بلژیک به وی لقب اشرافی کنت را داده بود و پادشاه انگلستان کاخی را برای وی در آنجا ساخت.

او به شیوه سمبولیست‌ها اشعار خود را می‌سرود و ترجمه‌هایش جزو شاهکارهای جاویدان ادبیات فرانسه محسوب می‌گردد. او آثار زیادی از خود به جای گذاشته‌است. وی به سال ۱۹۴۹ در سن ۸۷ سالگی در اثر سکته قلبی جان به جان آفرین تسلیم نمود و نقاب در رخ خاک کشید