آمار بازدید

» تعداد افراد آنلاین: 3
» بازديد امروز: 1891
» بازديد ديروز: 3451
» بازديد کل: 29536

کتاب شاه زاده و گدا

تولیدکننده:
کتاب شاهزاده و گدا ترجمه نسرین همتی انتارات چاپ درخشان جلد سلفون کلکسیونی
 

معرفی کتاب شاهزاده و گدا

کتاب شاهزاده و گدا نوشته‌ی مارک تواین در خصوص دو شخصیت به نام‌های ادوارد و تام است. ادوارد؛ ولیعهد انگلستان و در مقابل تام؛ پسربچه فقیر و یکی از افراد عادی شهر است و دست تقدیر به واسطهٔ چهره‌های آن‌ها، که بسیار شبیه هم است، این دو را بر جای یکدیگر می‌نشاند.

شاهزاده و گدا (The Prince and the Pauper) نام رمانی تاریخی و جاودانه اثر مارک توین، نویسندهٔ آمریکایی است که اوّلین بار در سال 1881 میلادی، پیش از چاپ آمریکا، در کانادا به چاپ رسید و بارها مورد اقتباس تصویری در قالب فیلم سینمایی، سریال تلویزیونی، و انیمیشن قرار گرفته است. این کتاب داستان ادوارد و تام را بیان می‌کند که یکی ولیعهد انگلستان است و دیگری گدایی بیش نیست. آن دو زندگی دیگری را امتحان می‌کنند. تام و ادوارد هر دو در یک روز در خانواده‌هایی کاملا متفاوت به دنیا آمده‌اند.

این رمان، نابرابری‌های طبقاتی و سیستم قضایی ناعادلانه انگلستان را در زمان خاندان تئودورها نشان می‌دهد. نویسنده شوخ و بذله‌گوی آمریکایی، هزاران کنایات و استعارات پرمغز و پرمعنی به کار برده و نه تنها صحنه‌های تاریکی از تاریخ قرن شانزدهم ملت انگلیس را روشن ساخته، بلکه زشتی‌ها و پلیدی‌های اجتماع خود را نیز در این آینه صاف و روشن به خوانندگان نشان داده و از نظام فاسد دربار انگلستان و از سویی از فساد اخلاقی در میان مردم فرودست جامعهٔ انگلستان انتقاد می‌کند.

گرۀ ساده‌ای که نویسنده درمی‌اندازد، عوض کردن لباس تام کانتی، پسرک فقیر اهل لندن با لباس ادوارد، شاهزادۀ انگلستان است. تام و ادوارد که هر دو در یک روز در خانواده‌های کاملاً متفاوت به دنیا آمده‌اند، شباهت شگفت‌انگیزی به یکدیگر دارند. پس از این که از پشت میله‌های قصر با هم روبرو می‌شوند از این شباهت متحیر شده و ادوارد به نگهبان دستور می‌دهد که تام را به داخل قصر راه دهد. در اتاق مجلل ادوارد، آن‌ها که می‌خواهند تنها لحظه‌ای احساس دیگری را درک کنند، لباس‌هایشان را با هم عوض می‌کنند و این سرآغاز یک داستان مفصل می‌شود. ادوراد می‌رود تا نگهبان را به خاطر برخورد خشنش با تام مواخذه کند، نگهبان او را نمی‌شناسد و از قصر بیرون می‌اندازد و در دم جان کانتی پدر تام، شاهزاده را می‌گیرد و به خانه می‌برد.

تام کانتی در ابتدا بسیار سعی می‌کند که به اهالی قصر بفهماند که او شاهزاده نیست، اما کسی حرف او را باور نمی‌کند. وقتی رفتارهای عوامانۀ او را می‌بینند، می‌پندارند که دچار اختلال مشاعر شده و به بهبودش امید می‌بندند. اما پیش از این ‌که تغییری در اوضاع پدید بیاید، شاه مریض‌ حال می‌میرد و شاهزادۀ خردسال باید بر تخت سلطنت بنشیند. در چنین اوضاعی تام ناگزیر است دربارۀ مسائل مختلفی نظر بدهد. نویسنده با چیره‌دستی تمام به اوج فساد اخلاقی و اداری دربار انگلستان اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که چطور روح بی‌آلایش تام نمی‌تواند این همه ظلم و بی‌عدالتی را تحمل کند. تام متحیر می‌شود وقتی می‌بیند که اگر در درس کوتاهی کند کودک دیگری به عنوان کتک خور به جای او شلاق می‌خورد! تام به شکلی عادلانه حکم می‌راند و این دادگستری او قلب بیچارگان را شاد می‌کند. فقط چند روز به تاج‌گذاری مانده و خبری از ادوارد نیست.

در طرف دیگر ماجرا اما ادوارد که در شرایطی اشرافی تربیت یافته، ناخواسته وارد پایین‌ترین قشر جامعۀ انگلستان می‌شود و در باورش نمی‌گنجد که مردم در چنین اوضاع پست و ناسالمی روزگار می‌گذرانند. او نیز تقلا می‌کند تا به دیگران بفهماند که شاهزاده انگلستان است، اما کسی به او وقعی نمی‌نهد و حتی مورد تمسخر دیگران قرار می‌گیرد و در مورد او نیز می‌پندارند که دچار اختلال مشاعر شده. او را به دزدی و دیگر اعمال خلاف اخلاق وامی‌دارند و چون از این کارها سر باز می‌زند شماتتش می‌کنند. با مردمی روبرو می‌شود که ظلم دربار آن‌ها را بیچاره و بی‌خانمان کرده. درمی‌یابد که تشریفات درباری تا چه اندازه در میان مردم ناشناخته، بی‌معنا و مضحک است. از مهلکه‌ها می‌گریزد و سرانجام توسط آزادمردی که او نیز زخم خوردۀ بیداد دربار انگلستان است می‌گریزد و موفق می‌شود خود را در روز تاجگذاری به دربار برساند.

مارک تواین نام مستعارِ ساموئل لَنگهورن کلمنز (Samuel Langhorne Clemens) است. او در سال 1835 در ایالت میسورى آمریکا به دنیا آمد و در سال 1910 چشم از جهان فروبست. او پیش از آنکه نویسنده شود به شغل‌هاى زیادى رو آورد؛ از جمله کار در کشتى بخار، روزنامه‌نگارى و کار در معدن طلا.

مارک تواین (Mark Twain) کتاب‌هاى بسیارى نوشت که «تام سایر»، «هَکلبرى فین» و «شاهزاده و گدا» از معروف‌ترین آثار اوست.

در بخشی از کتاب شاهزاده و گدا می‌خوانیم:

صبح روز بعد گروه رافلر به قصد دزدی به راه افتادند. اولین فکر ادوارد، بعد از آنکه تحت فشار هوگو برای گدایی و دزدی به راه افتاد، این بود که چطور فرار کند. وقتی ادوارد از انجام این کار سر باز زد، هوگو به او دستور داد روش او را دنبال کند. آن‌قدری نگذشته بود که سر و کلۀ غریبه‌ای در خیابان پیدا شد. هوگو چشم‌هایش را چند بار چرخاند، ناله‌ای سر داد، تلوتلو خورد، جلوِ پای غریبه به زمین افتاد و به پیچ و تاب خوردن ادامه داد.

مرد غریبه گفت: «آه عزیزم!‌ ای بیچاره، بذار کمکت کنم.»
هوگو نفس‌زنان گفت: «نه، نه آقای عزیز. هر وقت می‌گیره حالم این‌ جوری میشه. برادرم حالا راجع به وضعم بهتون میگه که وقتی بیماری صرع سراغم میاد چی میشه. یک پنی لطفا. آقا یک پنی بدید تا کمی غذا بخورم.»

«یک پنی؟ بهت سه پنی میدم پسر بیچاره.»
بعد سه پنی از جیبش درآورد و ادوارد را صدا کرد: «پسر، بیا این‌جا. بیا بهم کمک کن تا این برادر مریضت رو جا‌به‌جا...»

پادشاه حرف او را قطع کرد: «من برادرش نیستم. اون هم دزد و هم گداست. اون نه فقط ازتون پول می‌گیره بلکه جیب‌تون رو هم می‌زنه. اون واقعا مریض نیست ولی اگه می‌خواید معالجه‌اش کنید، با عصاتون بزنیدش.»
ولی هوگو منتظر نماند. مثل باد شروع به دویدن کرد و در این حال مرد به دنبالش به راه افتاد.

پادشاه خوشحال از اینکه بالاخره آزاد شده، در جهت مخالف شروع به دویدن کرد در عمق جنگل. او تا زمان تاریکی هوا لحظه‌ای از سرعتش کم نکرد تا وقتی که نوری در تاریکی به چشمش خورد. ادوارد خودش را به آن‌جا رساند و جلو کلبه محقری که سر راهش قرار داشت توقف کرد. از میان پنجره صدای کسی که دعا می‌کرد به گوشش رسید. روی پنجۀ پا بلند شد و از پشت پنجره چشمش به مرد لاغری افتاد که موهایش کاملا سفید بود. مرد مقابل محراب کوچکی که شمعی بالای آن روشن بود زانو زده بود و دعا می‌کرد. ردایی از پوست گوسفند بر تن داشت و کنار دستش روی یک جعبۀ چوبی، یک کتاب قطور و یک جمجمه دیده می‌شد.

ارسال نظر:
اگر تصویر خوانا نیست اینجا کلیک کنید
همزمان با تأیید انتشار نظر من، به من اطلاع داده شود.
* نظر هایی كه حاوی توهین است، منتشر نمی شود.
* لطفا از نوشتن نظر های خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.